نفس مامان ،محمدرهامنفس مامان ،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

محمدرهام هستی مامان وبابا

نمایشگاه گل وگیاه

1391/02/21پنجشنبه   رفتیم بازدید از نمایشگاه گل وگیاه. ,اک..........دوووووووووو..................سه.........بپرم بغل بابایی عکسهایی بدون شرح از محوطه نمایشگاه                       میشه دست بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای کلافه شدم!!!!!!!!!!!!!!!شلوغی............گرما...............رطوبت.................... هوووووووووووووووووو خیلی هوا بده فقط به خاطر شما مامان خوب فیگور میگیرم که از دستم نا...
30 ارديبهشت 1391

پارک کوروش

در مسیر برگشت از نمایشگاه کتاب توی ترافیک سنگین خیابونای تهران ناگهان تصمیم گرفتیم به جای دود خوردن بریم پارک وهوای پاک تناول کنیم. وبنده بعد از کمی استراحت در آغوش مامانی وسپس در آغوش بابایی رفتم که هنر سوارکاریمو به پدر ومادر مهربونم نشون بدم.اونم چه هنـــــــــــــــــــــــــــــر وچه شجاعتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   کدوم سوارکاری رو دیدید که از سواری بر حیوانات درنده ووحشی هم لذت ببره وباکی هم نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟   علت  همه دلاوریهای امروز من: 1-لطف وکرامت خدای یکتا 2-آثار نام 2بزرگمردی که اسمشون روی منه(پیامبر شجاع ورهام پهلوان وبی باک) 3-تاثیرنام این پارک که به اسم موسس بهترین...
29 ارديبهشت 1391

نمایشگاه کتاب

1391/02/20چهارشنبه امروز مامان سمانه بعد از دوسال ودو ماه یکی از دوستای قدیمیشو قراره ببینه که البته توی این مدت اتفاقات زیادی افتاده ،چه اتفاقاتی؟؟؟؟؟؟؟   خدا به خاله حمیده یه کاکل زری به نام امیر علی داده ویه محمد رهامم به مامان من . حالا امروز روز دیداره اگه گفتید کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   نمایشگاه بین المللی کتاب   هنوز خیلی نگشته بودیم که امیر علی زد زیر گریه و جیغ اونم از نوع بنفشش. وهرچقدر مامانش تلاش کرد بیفایده بود آخه خوابش میومد.خلاصه رفتیم توی یه سرازیری نشستیم تا مامان مهربونش بخوابوندش. منم توی این فرصت کمی تنقلات اعم از مفید ومضر نوش جان کردم. اینم یه مدل فداکاری م...
29 ارديبهشت 1391

نمایشگاه کودک وخلاقیت

1391/02/11دوشنبه امسال برای اولین بار در شهر تهران نمایشگاه کودک وخلاقیت در مجموعه فرهنگی تلاش بر گزار شد ومن ومامان وبابا هم به استقبالش رفتیم. مامان من خیلی نمایشگاه دوست داره و ازالان داره برای نمایشگاه کتاب وگل وگیاه هم برنامه ریزی میکنه. بفرمایید بادکنک.   چقدر خوشگلن مامان ببین       مامان وبابادر نظر داشتن برام از این بزرگا بخرن ولی من با گریه وفریاد متوجهشون کردم که من از این کوچیکا دوست دارم. مامانم منو برد نزدیکشون تا خودم انتخاب کنم.ای که نمیدونید چه کار سختی بود ........آخه من همشونو دوست داشتم ولی بالا خره بعد از 2انتخاب ناموفق سومی ر...
21 ارديبهشت 1391

ماجراهای راه رفتنم .............

من از 1390/09/25توانایی ایستادن وراه رفتن با کمک میز و مبل یا هر تکیه گاه دیگه ای رو داشتم ومامان وبابام منتظر بودن که من نهایتا تا یک ماه بعدش راه بیفتم. ومن غافلگیرشون کردم به 2دلیل: 1-برای تقویت نیمکره چپ مغزم وبالا بردن توانایی عملیاتهای ریاضی میخواستم یه مدتی چهار دست وپا برم.   2-چند باری دچار حادثه شدم وترسیدم وتا تسلط کامل دست از تکیه گاه بر نخواهم داشت.   و ایجاد یک تنوع در روند راه رفتن:   معمولا نینیها اول میایستن بعد راه میرن ولی من چون قراره دانشمند بشم باید همه نوع اختراع وکشفی روتوی رزومه ام داشته باشم به همین دلیل در تاریخ1391/02/03ناگهان تصمیم گرفتم حدود 2متر راه برم ودر ت...
20 ارديبهشت 1391

آش میپزیم

1391/02/06چهارشنبه: امروز سالروز شهادت یگانه بانوی جهان هستی حضرت زهرا ست.ومامی جونم که ارادت خاصی به این خانوم داره واسم این حضرت زیبنده آموزشگاهشم هست هرسال توی این روز آش نذری میپزه که من امسال تونستم یه عالمه کمک کنم که امیدوارم موردقبول حق قرار گرفته باشه.   همه چی مرتبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بی زحمت اون نمکو بدین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عالی شده...........خدا قبول کنه. بابایی ببین گاز کاملا قطع شده؟؟؟؟؟؟   چی لازم دارید؟؟؟ قاشق بفرمایید   خداروشکر کار تزیینم رو به پایانه.   نذرت قبول باشه مامی گلم.خدا بهت تن سالم بده تا هرسال&...
20 ارديبهشت 1391

عروس ماهها خوش اومدی...........

مامانم میگه: اردیبهشت ماه خرمی کره زمینه،ماهی که نارنجهای شیراز پر از شکوفه میشن،ماهی که توی کاشان جشنواره های گلاب گیری برپا میشه ،ماهی که جشنواره لاله ها بر گزار میشه وخلاصه ماه زیبایی زمینه. مامان وبابام درست یک ماه قبل از اینکه من توی دل مامانم مهمون بشم رفته بودن جشنواره لاله ها. اینم چند تا از عکساشونه.                 من در اولین روز اردیبهشت1391 برای اولین بار همراه مامی وپدرجون ومامان سمانه رفتم حرم حضرت عبدالعظیم. هوا هم حسابی دلش گرفته بود وطوفانی بود. اینم من در لبه حوض حرم   ...
19 ارديبهشت 1391

14ماهگی

من به مناسبت 14ماهگیم تصمیم گرفتم یه تجربه مهم کسب کنم که  وقتی بزرگ شدم نگم ای کاش تا جثه نحیفتری داشتم اینکارو انجام میدادم . اون کار نشستن توی سبد بود. چشمام خیلی بدتر شدن والبته خیلی دردناک . از مامان به محمد رهام: الهی قربون چشمای ناز ودرشتت برم که میکروبا قرمز ومتورمش کردن.الهی فدای پسر 14ماهه صبورم بشم که با این همه درد بازم برام میخنده.همیشه سالم وشاد باشی یکی یه دونه من. برای شاد کردن دل مامانم که این روزا خیلی نگرانمه،سرمو میذاشتم بین دوتا دستامو بعد از چند ثانیه سرمو بلند میکردم ودادمیزدم: دا من ومامانی شب خونه پدرجونم خوابیدیم اما.......... چشمتون رو...
18 ارديبهشت 1391

سیزده به در

بازم من از امیر حسین مریضی گرفتم وای.............. چشمم عفونت کرد ومامانمم کلی گریه کرد و قربون چشام رفت. من عاشق خواب در طبیعتم .   ا گه گفتین بعد از یه خواب دلچسب چی میچسبه؟؟ کاکائوبا چای ودالی بازی   خجالتم ندید!!!!!!!!!!!! کافیه!!!!!!!!! اینقدر ازم عکس نگیرید لطفا........... من همه جا با خودم ماشینامو میبرم ومشغول کشف علت و نحوه عملکردچرخها شون هستم. حالا وقت پیاده روی ولذت از طبیعته . من عاشق تاتی کردنم ولی هنوز کمی میترسم. که به همراهی مامی مهربون وخاله سارا کلی تاتی کردم وسه تایی باهم این سرود رو خوندیم. تاتی........
17 ارديبهشت 1391

هفت سین من یا مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من وهفت سینی که مامانی به افتخارمن چیده.   یعنی واقعا مامان سمانه اجازه میده بهشون دست بزنم؟خودش گفت بذار چندتا عکس بگیرم بعد هرکاری دلت خواست بکن!!!!!!!!!!حتما میذاره..............تاحالا نشده به قولش عمل نکنه...........   آخ جون عشق من شمع!!!!!!!!!!!!!!! این شمع متناسب با سال نهنگو خاله سارای گلم برام خریده. اده مامان...اده....... مامان:جیزه پسرم....داغه محمدرهام:اده......دده ..........دده(باتاکیدوباجذبه)   تازه ماشین داد بهم ....پس کی میگه آزادی پسملم؟؟؟؟ خدایا خودت بهتر میدونی تو دل من چی میگذره!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
4 ارديبهشت 1391